صورت كلی پيدا بكند ، ولو آنكه در مقام اداء آن ، خريدار از پول حرام
استفاده كند ، معامله درست است ، [ در اين صورت ] اينكه دولت میآيد
لوكوموتيو و واگن و ريل و لوازم ديگر راه آهن را بطور كلی از هر
فروشندهای كه بخواهد میخرد ، به ذمه دولت میآيد كه دينش را ادا بكند ،
حالا بر فرض اينكه از پول حرامش ادا كرد ، معاملهاش درست است .
بنابراين دولت مالك شرعی لوكوموتيو يا واگنها میشود . وقتی مالك شرعی
شد ، شما بايد با او درست معامله مالك شرعی بكنيد . ديگر دزديدن ،
تقلب كردن ( هرگونه تقلبی ) خلاف شرع است . يعنی اگر شما مثلا پنج من
اضافه بار داشتيد و آن را مخفی كرديد ، مديون هستيد مثل اينكه به يك فرد
مديون میشويد . اگر او اعلام كرده است من بچه كمتر از دوازده سال را
مجانی میبرم اما بچه بزرگتر را مجانی نمیبرم ، چنانچه شما بچهتان دوازده
سال دارد ولی بگوئيد يازده ساله است ، گذشته از اينكه دروغ گفته و فعل
حرامی مرتكب شدهايد ، مديون او هم هستيد .
اين مسأله كه آيا دولت مالك میشود يا نه ، يك مسأله فقهی است كه با
بحث ما كه يك مسأله فلسفی و اجتماعی است ، خيلی نزديك میباشد . برطبق
اين نظر كه فرد وجود دارد و اجتماع يك امر اعتباری است ، چون امر
اعتباری اصلا وجود ندارد ، مالكيت هم برای اجتماع غلط است . اما حق با
آن كسانی است كه میگويند اجتماع وجود دارد و صلاحيت مالكيت هم دارد كه
از راه مشروع مالك بشود . ما حالا به اين مسأله فقهی كه آيا دولت مالك
میشود يا نه ، كاری نداريم . اين يك مسأله طفيلی
بود كه عرض شد .
حال ببينيم چرا اجتماع وجود دارد ؟
اين حرف درست نيست كه اجتماع فقط مجموع افراد است . اجتماع بيش از
مجموع افراد است . اينجا من بايد مطلبی را توضيح بدهم . اين را شايد در
كتابهای دبيرستانی هم خوانده باشيد كه میگويند فرق است ميان مخلوط و
مركب . مخلوط مجموع اموری است كه فقط پهلوی يكديگر قرار گرفته باشند و
بيش از اين چيزی نيست ، مثل اينكه شما مقداری نخود و لوبيا را با هم
مخلوط میكنيد يعنی نخود به حالت نخودی باقی است ، لوبيا هم به حالت
لوبيائی باقی است ، فقط با هم مخلوط شدهاند . هوا را مخلوط میگويند چون
از اكسيژن و ازت كه پهلوی هم قرار گرفتهاند تشكيل شده است . اما مركب
اينجور نيست . وقتی كه [ دو يا چند عنصر ] پهلوی يكديگر قرار گرفتند ،
در هم اثر میگذارند و يك شیء سوم بوجود میآيد . مثلا آب يك مركب است
كه از دو عنصر اكسيژن و ئيدروژن كه هر دو گازند ، تشكيل شده است . وقتی
كه اين دو پهلوی يكديگر قرار گرفتند ، مايعی به وجود میآيد كه خاصيتی
دارد مغاير با خاصيت هر يك از اجزاء . و در اين عالم مركبات زيادند .
علم شيمی علم تركيبات است .
حالا افراد انسان كه با يكديگر زندگی میكنند ، آيا اينها نظير مخلوطها
هستند يا نظير مركبها ؟ نظير مركبها هستند ، يعنی به مركبها نزديكترند تا
به مخلوطها . چرا ؟ اگر ما در بيابانی صدهزار سنگ را صد هزار سال پهلوی
يكديگر قرار بدهيم ، بر يكديگر اثر نمیگذارند . در يك باغ اگر ما صدهزار
درخت بكاريم مثل اين
است كه هر درختی تنها زندگی میكند يعنی هر درختی سروكارش فقط با آب
است و زمين و نور و حرارت . ولی افراد انسان شخصيت خودشان را از
يكديگر كسب میكنند يعنی هر يك از ما و شما كه در اينجا نشستهايم تمام
شخصيت خودمان را از اجتماع داريم و اجتماع از ما دارد . ما الان اينجا
نشستهايم با يك احساسات بالخصوص ، با يك عقايد و افكار مخصوص .
درست است كه ما خودمان دارای عقل و اراده هستيم ، انتخاب میكنيم و
اجباری در كار نيست ولی آنچه داريم ، از اجتماع داريم . شما كه الان
اينجا نشستهايد ، با يك خلق پاكيزه خاصی نشستهايد . خلقتان اين است كه
آدم راستگوئی هستيد . اين راستگوئی را از كجا آوردهايد ؟ اگر خوب فكرش
را بكنيد میبينيد آن را همين اجتماع به شما داده است . شما دارای عقيده
و ايمان به اسلام هستيد . اين را از كجا پيدا كردهايد ؟ آيا زمين به شما
داد ؟ آيا هوا يا آب داد ؟ يا اينكه اين عقيده را همين اجتماع به شما
داد ؟ البته كه آن را از ناحيه اجتماع گرفتهايد . اجتماع مثل يك مخلوط
نيست . البته آن شدت حالت تركيبی كه در آب مثال زديم را هم ندارد ولی
شبيه مركبهاست .
اجتماع روی فرد اثر میگذارد و فرد روی اجتماع . اجتماع واقعا مجموعش
يك واحد است ، خودش روح دارد ، عمر دارد . اين يك مطلب عجيبی است
كه البته كسی كه اين را خوب استنباط كرده و پرورانده است ، علامه
طباطبائی سلمه الله تعالی است . ايشان در كمال وضوح از قرآن استنباط
میكند كه قرآن برای اجتماع شخصيت قائل است ، برای اجتماع عمر قائل است
: « لكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعه و لا »
« يستقدمون »( 1 ) برای اجتماع بيماری و سلامت قائل است ، برای اجتماع
سعادت و شقاوت قائل است ، برای اجتماع شركت در مسؤوليت قائل است .
گاهی افرادی میپرسند چرا اگر [ اكثريت ] يك قومی گناه كرده ، اقليت
صالحی كه درميان آن قوم است هم به عذاب آن قوم معذب میشوند ؟ نمیدانند
كه افراد اجتماع حكم اعضای يك پيكر را دارند . وقتی كه در عضوی از يك
پيكر سرطان پيدا بشود ، اعضاء ديگر نمیتوانند بگويند چرا ما هم بايد از
بين برويم . به همان دليل كه شما با يكديگر اتصال و هم ريشگی و پيوند
داريد ، به همان دليل كه از سعادت او بهرهمند هستيد ، به همان دليل از
بدبختی او هم بايد در اجتماع متضرر باشيد . فقط آن دنيا است كه دنيای
جدائی است . در اين دنيا افراد اجتماع واقعا به يكديگر متصلند ، واقعا
در ناخوشی و خوشی يكديگر شريكند ، واقعا در عذاب و سعادت يكديگر شريك
هستند : دنيای امتياز آن دنيا است : « فامتازوا اليوم ايها المجرمون »(
2 ) در اين دنيا صحبت " فامتازوا " نيست . در اين دنيا قانون و قاعده
علمی هم ايجاب میكند كه اگر واقعا جناحی از اجتماع آنقدر فاسد شد كه
توانست بلائی را به سوی اجتماع بكشد ، اين بلا شامل افراد ديگر هم میشود ،
سالم و ناسالم را با هم میگيرد . در اين دنيا تر و خشك با هم میسوزد
منتها از نظر آنها كه به اصطلاح خشكند يعنی آماده سوختن هستند ، عذاب
الهی است و شايد در آن دنيا هم دنباله داشته باشد ولی از نظر آنها كه
شخصا استحقاق نداشتهاند ،
پاورقی :
1 - سوره اعراف ، آيه . 34
2 - سوره يس ، آيه . 59
مصيبت است ، ابتلا است و در آن دنيا به آنها اجر داده میشود . به هر
حال در اين دنيا تفكيك پذير نيست .
پس به دليل اينكه اجتماع خودش وجود دارد چون تركيب وجود دارد ، و به
دليل اينكه اجتماع وحدت دارد ، و به دليل اينكه اجتماع مسير و خط سير
دارد ، تكامل دارد ، عمر دارد ، حيات و موت دارد و نمیتواند نداشته
باشد ، اجتماع حقوق دارد . پس حرف اصالت فردیها كه به كلی اجتماع را
امری اعتباری میدانند غلط است . ما در قرآن آيهای داريم : « النبی اولی
بالمؤمنين من انفسهم »( 1 ) پيغمبر اولی بر مؤمنين است از خودشان ،
يعنی پيغمبر بر مؤمنين حقی دارد كه از حق خود مؤمنين بر مؤمنين بيشتر
است . يعنی شما مالك نفس خودتان هستيد ، مالك ثروت خودتان هستيد ،
مالك احترام و آبروی خودتان هستيد ، ولی پيغمبر يك مالكيتی دارد بر
نفس و مال و حيثيت شما كه از مالكيت شما بر خود شما قويتر است . چرا
؟ برای اينكه شما مالك نفس يا ثروت خودتان نيستيد كه هر جا بخواهيد در
آن تصرف بكنيد . حتی مالك حقيقت خودتان هم نيستيد . در حديث است كه
مؤمن عرضش در اختيار خودش نيست . ولی پيغمبر مالك نفس مؤمنين هم
هست يعنی آنجا كه مصلحت بداند نفس مؤمنين را هم میتواند فدا بكند .
اما اينكه پيغمبر اولويت دارد بر مؤمنين از نفس خودشان يعنی چه ؟ اين
حقی كه دارد ، بر كه دارد و به نفع كه ؟ اين حقی كه خدا برای پيغمبر قائل
شده است ، به نفع چه كسی قائل شده است ؟ آيا به
پاورقی :
1 - سوره احزاب ، آيه . 6
نفع شخص پيغمبر قائل شده است ؟ يعنی خدا برای پيغمبر اين حق را قائل
شده است كه او همه مؤمنين را فدای نفس خودش بكند ؟ نه ، پيغمبر از آن
جهت كه ولی امر مسلمين است ، از آن جهت كه سرپرست اجتماع مسلمين است
، از آن جهت كه نماينده كامل مصالح اجتماع است ، خدا اين حق را به او
داده است كه در آنجا كه مصلحت اجتماع بداند ، فرد را فدای اجتماع بكند
. هيچكس چنين حرفی نزده است كه پيغمبر اين حق را به نفع شخص خودش
دارد . معنی ندارد . اولا پيغمبر از نظر شخص خودش احتياجی به مردم
نداشت كه بخواهد مردم را فدای زندگی شخصی خودش بكند . و ثانيا احدی
چنين حرفی نمیزند .
آيا اين حقی كه پيغمبر دارد فقط مال شخص پيغمبر است ؟ نه ، به امام
هم منتقل میشود ، يعنی امام هم بعد از پيغمبر سرپرست و نماينده اجتماع
میشود و اين حق به او منتقل میگردد . آيا اين حق منحصر به پيغمبر و امام
است يا به هر كسی كه از ناحيه خدا حكومت شرعی داشته باشد ، به نيابت
از پيغمبر و امام منتقل میشود ؟ اين حق به او هم منتقل میشود . اينها
دليل بر اين است كه اسلام برای اجتماع حق قائل است چون برای اجتماع
اصالت قائل است ، چون برای اجتماع حيات قائل است . و واقعا اجتماع
يك وحدتی دارد و اعتبار مطلق نيست .
گاهی مسائلی پيش میآيد كه حل كردن آنها از نظر فلسفههای ديگران مشكل
است . مثلا من از شما میپرسم آيا هر نسلی نسبت به نسل آينده ، تكليف و
مسؤوليتی دارد يا نه ؟ ما الان نسلی هستيم موجود . نسلی در آينده میخواهد
به وجود بيايد و تا اين
ساعت به وجود نيامده است . آيا ما در مقابل آنها مسؤوليت داريم يا نه
؟ اگر بگوئيد مسؤوليت داريم معنايش اين است كه آيندگان بر ما حق دارند
. آيندگانی كه نيامده و هنوز وجود پيدا نكردهاند ، بر ما كه الان موجود
هستيم حقی دارند . اگر بگوئيد نه ، هيچ حقی ندارند ، پس اين حرفی كه
امروز تمام مردم دنيا میزنند كه ما مسؤول نسلهای آينده هستيم يعنی چه ؟
اصلا معنای اين حرف چيست ؟ من از كسانی كه میخواهند حقوق را با غير
مكتب الهی توجيه بكنند ، میپرسم اصلا اين حرفهايشان چه معنی میدهد كه
میگويند ما مسؤول نسل آينده هستيم ؟ نسل آينده به گردن ما حق دارد يعنی
چه ؟ او كه هنوز به دنيا نيامده ، از كجا اين حق را پيدا كرده است ،
منشأ اين حرف چيست ؟ همه هم قبول دارند كه هر نسلی نسبت به نسلهای
آيندهاش مسؤول است . يك وقت هم كسی اساسا زير اين حرف میزند میگويد
اصلا مسؤوليت يعنی چه ؟ ! ما نسبت به نسل آينده هيچ مسؤوليتی نداريم ،
مانند " ابوالعلاء معری " كه میگويد اصلا ما چرا نسل آينده را به وجود
میآوريم ؟ ! گناه ما اين است كه آنها را بوجود میآوريم . میگويد اصلا
حيات و زندگی لغو است ، شر است . بنابراين هر كس عملی انجام بدهد كه
نسلی بوجود بيايد ، نسبت به او مرتكب جنايت شده است . خيام هم تقريبا
همين حرف را میزند . خود ابوالعلاء تا زنده بود زن نگرفت و دستور داده
بود كه وقتی مرد ، روی قبرش اين جمله را بنويسند : هذا الذی جنی عليه
ابوه و لم يجن علی احد يعنی اين ، كسی است كه پدرش به او جنايت كرد و
او را به اين دنيا آورد اما او بر احدی جنايتی نكرده و بچهای به دنيا
نياورده است .
حالا يك كسی اين حرف را میزند كه بچه به دنيا آوردن را جنايت میداند .
در اينجا ديگر صحبت از اينكه ما مسؤول نسل آينده هستيم و يا بايد زمينه
را برای نسل آينده فراهم بكنيم ، غلط است . اما كسی كه میگويد ما مسؤول
نسل آينده هستيم بايد حق نسل آينده بر ما را توضيح بدهد كه اين حق چيست
؟
حقوق از اينجا ناشی میشود كه دنيا خدا دارد و جريانی كه در دنيا هست
به سوی يك غايت و هدفی است ، يعنی خلقت به سوی هدفی پيش میرود . اگر
دنيا ، دنيای تصادف باشد ، همه حرفها غلط است . اينها از يك طرف
میگويند دنيا ، دنيای تصادف است ، افراد بشر كه بوجود آمدهاند با
تغييرات تصادفی بوجود آمدهاند ، و وقتی میپرسيم آيا خلقت و طبيعت رو
به يك هدفی جلو میرود ؟ میگويند نه ، اصلا هدف يعنی چه ؟ ! اساسا علت
غائی در دنيا نيست ، و از طرف ديگر میگويند ما مسؤول نسل آينده هستيم .
در صورتی كه مسؤوليت نسل آينده و اين حرفها همه بر اين اساس است كه
دنيا نظام حكيمانهای دارد و اين خلقت به سوی هدفهائی پيش میرود ، حق را
خود خلقت به وجود آورده است ، آن وقت ما در مقابل خلقت مسؤوليت
داريم ، خلقت به ما میگويد به همان دليلی كه در تو جهازات تناسلی وجود
دارد ، به همان دليل كه در تو رغبت طبيعی [ به جنس مخالف ] وجود دارد
، ترا ساختهام برای اينكه نسل آينده بوجود بيايد ، يعنی من حقی از نسل
آينده بر تو قرار دادهام . والا اگر اين مطلب نباشد ، پس نسل آينده بر
ما حق دارد يعنی چه ؟ !
تازه من به نسل آينده كاری ندارم ، نسل حاضر را در نظر میگيرم . پدر و
فرزند كوچكش را در نظر میگيرم . آيا فرزند كوچك بر پدر حق دارد يا نه ؟
آيا شما میتوانيد در دنيا كسی را پيدا بكنيد كه بگويد اين بچه كوچك بر
اين پدر و مادر حقی ندارد ؟ بلكه همه میگويند حالا كه اين بچه را بوجود
آوردهای مجبوری كه او را بزرگ كنی . پس اين بچه حق دارد . بعد اين سؤال
پيش میآيد كه حق اين بچه از كجا پيدا شد ؟ آيا جز اين است كه بگوئيم
دستگاه خلقت افراد را به هم مربوط كرده و اين ، حقی است كه خداوند عالم
در متن خلقت در ميان افراد برعهده يكديگر قرار داده است ؟ گويی خدا
میگويد به همان دليلی كه در وجود تو يك عاطفه پدری و در وجود همسرت يك
عاطفه مادری قرار دادهام ، يك اولويتی ميان شما و اين فرزند وجود دارد .
در نتيجه اين بچه به گردن شما حق دارد . اين حق را متن خلقت قرار داده
است .
بنابراين اجتماع بطور كلی حق دارد .
اما آن فرضيه ديگر كه میگويد اجتماع وجود دارد ، فرد وجود ندارد . من
فكر میكنم اين فرضيه ، سخنی است كه اصلا احتياج ندارد كه كسی آن را رد
بكند . اينقدر مهمل و نا مربوط است كه قابل بحث نيست . فرد وجود ندارد
يعنی چه ؟ ! حداكثر اينست كه بگوئيم اجتماع وجود دارد ، اجتماع هم
تركيب شده از افراد . آن وقت آيا میشود گفت فرد اصلا وجود ندارد و امری
است اعتباری ؟ اگر فرد امری است اعتباری پس اين مركب از كجا به وجود
آمده است ؟ ! در اينجا ما میتوانيم مطلبی را كه در
اين دو سه شب عرض كرديم و مطلب علمیای بود ، پايان بدهيم .
عدالت اگر معنايش توازن باشد ، باز از آن معنای " اعطاء كل ذی حق
حقه " بيرون نيست . چرا ؟ چون هيچوقت اجتماع متوازن نمیشود به اينكه
حقوق افراد پايمال بشود . توازن اجتماع به اين است كه حقوق همه افراد
رعايت بشود ، حق اجتماع هم رعايت بشود . از آن فرضيه كه اساسا حقوق
افراد به كلی معدوم بشود ، هرگز توازن اجتماع بوجود نمیآيد . بله ، در
توازن پيش میآيد كه افراد بايد حقوق خودشان را فدای اجتماع بكنند ، اما
اين درست نمیشود مگر به اينكه خلقت هدف داشته و حق اين فرد در جای
ديگر تأمين و تضمين شده باشد . چطور ؟ به يك فرد تكليف بكنند برو جهاد
كن ، برو سربازی كن ، برو جان خود را فدا كن . در اينجا حق فرد به كلی
فدای اجتماع میشود . روی چه منطقی اين فرد اين كار را بكند ؟ آيا اين فرد
[ نسبت ] به جان خودش حق ندارد يا حق دارد ؟ حالا كه حق دارد چرا خودش
را فدای اجتماع بكند در صورتی كه بعد از كشته شدن هيچ فايدهای از اجتماع
نمیبرد ؟ میگوئيم دنيا ، آخرت ، موت و حيات ، تمام اينها به يكديگر
اتصال و ارتباط دارد . جهاد كردن تو ، سربازی كردن تو معنايش اين نيست
كه حق تو به كلی معدوم میشود ، بلكه حق تو در جهان ديگری به شكل ديگری
احيا میشود . اگر ارتباط دنيا و آخرت محرز نباشد و اگر پارهای از حقوق
كه قهرا در اجتماع معدوم مطلق میشود يعنی حقوقی از فرد كه فدای اجتماع
میشود ، در جای ديگر تأمين نشود ، جهاد ، سربازی ، تكليف كردن به
فداكاری اساسا هيچ پايهای پيدا نمیكند ، ظلمی است ، آنهم ظلم مطلق و علی
الاطلاق .
پس بالاخره معلوم شد كه پايه عدالت ، حقوق واقعی است كه وجود دارد .
عدالت به آن معنی كه آنها گفتهاند ، معنايش مساوات نيست . عدالت
معنايش موازنه به شكلی كه پای حقوق در كار نباشد نيست ، بلكه عدالت بر
پايه حقوق واقعی و فطری استوار است . فرد حق دارد ، اجتماع هم حق دارد .
عدالت از اينجا پيدا میشود كه حق هر فردی به او داده بشود . عدالت
رعايت همين حقوق است . بنابراين عدالت در تمام زمانها يكی بيشتر نيست
و اينكه میگويند عدالت يك امر نسبی است ، حرف درستی نيست .
امشب عرايضم را در همينجا خاتمه میدهم .
خدايا ما را به حقايق دين مقدس اسلام آشنا بفرما .
نظرات شما عزیزان: